تقریباً همیشه غیرمنتظرهترین هدیهها را از خواهرم گرفتهام. بریدههایی از آن کتاب را اینجا و آنجا خوانده بودم. بدجوری به دلم نشسته بود. مشتاق این بودم که در اولین فرصت خودش را بخرم و خط به خط غرق دنیایش شوم. هر وقت از این کتاب حرف میزدم خواهرم اعتراض میکرد که چه کمصبری؛ میخواهم آن را برای تولدت بگیرم. معنای ثانوی این جمله آن بود که باید حدود یک سال صبر میکردم! هم ذوق داشتم هم لجم گرفته بود.
هیچوقت نفهمیدم خواهرم برای گول زدنم چه کلکی سوار کرده، اما چند ماه پیش یک دفعه آمد کتاب را گذاشت توی دستم و رفت. من هم با ذوقی آمیخته با شگفتی به آنچه در دستانم بود نگاه میکردم و هنوز مطمئن نبودم این یک آنی که تجربه کردم واقعیت داشت یا…
مثل آن زمانهایی که در کودکی کرِم کاراملها را ریز ریز میخوردم که زود تمام نشوند، کتاب را هم کمکم میخواندم و دیر به دیر. حیفم میآمد شعله این شوق و لذتی را که این همه منتظرش بودم زود خاموش کنم. در واقع این کتاب ۱۳۰ صفحهای، آن هم با رقع پالتویی، را در پنج ماه خواندم.
با دیدن جلد هر کتابی در ذهنم شروع میکنم به بررسی چند سناریو از طرح جلدهای احتمالی دیگری که با کمی تغییرات میشد به آنها رسید. پس از آن هم ویرایش حین خواندن را در ذهنم آغاز میکنم؛ اصلاً عادت خوبی نیست اما خوشبختانه این بار طبع سخت پسند من زیاد به خودش زحمت نداد چون نشر ثالث طرح جالبی برای روی جلد «پیامبر» انتخاب کرده و ترجمه آزاده مسعودنیا هم روان بود.
پیش از آن هم یکی دو اثر دیگر از جبران خلیل جبران خوانده بودم. واژههایش بوی لطافت و دریا میداد. انگار توی ابرهایی از مِه غوطهور شدهای که میدانی در پسشان درختانی سرسبز و جوان انتظارت را میکشند. چند جملهای از آن را در پایان میآورم…
– عاشق هم باشید و دست و پای یکدیگر را با عشق زنجیر نکنید… برقصید و بخوانید و بخندید، اما… وارد حریم تنهایی هم نشوید.
– [فرزندان شما] اگرچه با شما همواره همراهند؛ در انحصار شما نیستند… میتوانید از عشق خود به آنها ببخشید، ولی عقیدهتان را هرگز، چرا که ایشان عقاید خودشان را خواهند داشت… میتوانید بکوشید مانند ایشان شوید، اما نخواهید آنها را شبیه خود بار بیاورید.
– چه زیبا بود که میتوانستید به دیدار خورشید و باد روید؛ اگر این پوستینهای فاخر، دست و پاهایتان را نبسته بود، بلکه با پوست تن خویش ادراک میکردید.
– فراموش نکنید که زمین همواره شوق لمس پاهایتان را دارد و باد نیز هوس بازی با گیسوانتان.
– کدامین قانون بشری شما را به بند خواهد کشید اگر به دست خود، یوغ از گردن پاره کنید، البته بدان شرط که روی حریم دیگران پا نگذارید.
– قضاوت بر شما به خاطر قصورتان، مانند به گناه محکوم کردن فصول سال است، به دلیل متغیر بودنشان. آری شما جملگی به سان اقیانوسید.
ثبت ديدگاه