یکی از مراحل مورد علاقهام موقع خانهتکانی دور ریختن چیزهایی است که دیگر به کارم نمیآیند. اما غیر از مواقعی که خانه را میتکانیم چند وقتی است در طول سال هم گاه به گاه سعی میکنم کمد، گوشی، لپتاپ، میز و حتی خودم را هم بتکانم. وقتی دور و برم شلوغ باشد احساس خفگی میکنم. منظورم از شلوغ، لزوماً نامرتب نیست. ممکن است خیلی چیزها مرتب و منظم کنار هم توی کمد، روی میز، روی دیوار، توی پوشهها و… جا خوش کرده باشند اما عملاً همین که میبینم بیشترشان به کار نمیآیند ذهنم را آشفته میکند.
این قضیه را کی فهمیدم؟ خیلی اتفاقی، وقتی داشتم جزوههای دوران دانشگاهم را پاره میکردم که بریزم توی زبالههای بازیافتی. البته جزوۀ تعداد انگشتشماری از استادان واقعاً ارزش نگهداری و مراجعههای بعدی را داشت. اینها استثنائاً جان سالم به در بردند. وقتی کارم تمام شد تقریباً نصف کشو خالی شده بود. از این همه فضای خالی ذوق کردم. احساس میکردم سبک شدهام و باری که سالها بر دوش داشتهام را زمین گذاشتهام.
کمکم این عادتِ همهچیزتکانی را به گوشیام هم سرایت دادم. برنامههایی که سالی به دوازده ماه هم نگاهشان نمیکردم را پاک کردم. گالری، آهنگها، فایلها و… . همه را سفت و سخت تفتیش کردم و خیلی چیزها را بیرون ریختم. کانتکتتکانی که از اوجب واجبات است به جای خود، حالا به لطف نرمافزارهای پیامرسان خیلی وقتها خودمان را در گروهها و کانالهایی میبینیم که نه به آنها سر میزنیم و نه میدانیم کی یا چرا در آنها عضو شدهایم. خودم را از شر بیشتر اینها هم خلاص کردم.
یک روز بعد از مدتها رفتم سری به ایمیلم بزنم. از حجم پیامهای نخوانده و بیمورد وحشت کردم. کمر بستم به پاک کردن ایمیلهای قدیمی و منسوخ. ولی کارم مثل این بود که وقتی جایی را آب برداشته، به جای بستن شیر و فلکه بروم با سطل آبها را خالی کنم! باید از سرچشمه جلوی نامههای بیفایده را میگرفتم. خوشبختانه دکمۀ لغو اشتراک یا unsubscribe آخر ایمیلها را برای همین روزها گذاشتهاند. پس از کمی کار و تلاش چند روزه (!) صندوق ایمیلهایم تازه داشت نفسی تازه میکرد. یک بار برای همیشه از شر نامههایی که نمیدانستم از کجا میآیند و اصلاً به چه دردی میخورند خلاص شدم.
دربارۀ کمد لباسهایم… اغراق نیست اگر بگویم کمد آقای ووپی را از کمد من الهام گرفتهاند! لباسهایی دارم که سالهاست نپوشیدهام اما از این میترسم که ردشان کنم و بعد افسوس بخورم که حیف، اگر نگهشان میداشتم الآن میتوانستم ازشان استفاده کنم. دنیای مصرفگرای امروزی مدام ما را به بیشتر خریدن و بیشتر مصرف کردن تشویق میکند. اما آیا واقعاً از همه این چیزهایی که در طول زندگی دور خودمان جمع کردهایم استفاده میکنیم؟ و صدالبته لعنت به روز مبادا که خیلی وقتها باعث میشود وسایل و ابزارهای عجیب و غریبی را برایش کنار بگذاریم که سالها پس از انقراض ما هم به کار کسی نمیآید.
◀ اما همهچیزتکانی چه ربطی به مینیمالیسم دارد؟
شاید مینیمالیسم یا کمینهگرایی را به عنوان یک سبک هنری بشناسید، اما این شیوه میتواند سبک زندگی ما را دگرگون کند. مینیمالیسم میگوید زیبایی در سادگی است یا به عبارتی هرچه کمتر، بهتر. از سبک مینیمال در زندگی با عنوان سادهزیستی هم یاد میشود، اما به این معنی نیست که بخواهیم زندگی درویشمسلکانه در پیش بگیریم! به بیان دیگر، میتوان این طور گفت که پایبندی به مینیمالیسم در زندگی به معنای مختصر، مفید و کاربردی نگه داشتن تمام چیزهایی است که با آنها سر و کار داریم.
میتوانیم شروع کنیم به حذف اضافات از دور و برمان؛ از چیزهای فیزیکی و دیجیتالی گرفته تا روابط، باورها، عادات، مشغلههای ذهنی و کارهای نصفه و نیمه. کافی است چیزهایی که ماهها و سالها به کارمان نمیآید را دور بریزیم، به دیگران ببخشیم یا حتی بفروشیم تا دور و برمان خلوت و روح و جسممان سبک شود. با بیرون ریختن این بارهای کهنه میتوانیم روزنههای ورود انرژی، نشاط، خلاقیت، ایدههای تازه و آرامش را باز کنیم.
این شیوۀ زندگی اصلاً چیز تازه یا عجیب و غریبی نیست. درست شبیه همان وقتهایی است که تصمیم میگیریم از شر خرت و پرتهای اضافی خلاص شویم، با این تفاوت که این بار حساب شدهتر به دور و برمان نگاه میکنیم. این بار فلسفۀ وجودی هرچه درون و بیرونمان هست را بازبینی میکنیم. با خودمان فکر میکنیم، آیا به فلان وسیله واقعاً نیاز دارم؟ آیا میخواهم این برنامه یا آن آهنگها را همان طور رها کنم که الکی خاک بخورند؟ چرا میگذارم افکار آزاردهنده و بیفایده به همین راحتی توی ذهنم ویراژ بدهند؟ آیا بهمان طرز تفکر را آگاهانه به کار میگیرم یا اینها برایم تبدیل به یک سری عادات اتوماتیک شدهاند؟ چرا بیسار آدم مزاحم را از زندگیام بیرون نمیکنم؟
با توجه به همۀ آنچه گفته شد، میتوانیم کاربرد مینیمالیسم در زندگی را در چنین عبارتی خلاصه کنیم: پاکسازی درون و بیرون از اضافات. سؤال مهمی که گاهی از خودم میپرسم این است که وقتی فلان رفتار، عادت، فکر یا وسیله تأثیر مثبتی بر زندگیام ندارد چرا باید همچنان سفت و سخت آن را نگه دارم! اینجاست که عزمم را جزم میکنم برای انواع پاکسازیهایی که احساس میکنم به آنها نیاز دارم. البته واضح و مبرهن است که تا وقتی از بیرون چیزهای جورواجور به زندگیمان اضافه شوند، این پاکسازیها به جایی نمیرسند. پس برمیگردیم سر بستن شیر فلکه، یعنی کنترل از مبدأ یا همان فیلتر کردن ورودیهایمان؛ چه آن چیزهایی که به شکل ذهنی وارد زندگیمان میکنیم، چه آنها که نمود فیزیکی دارند. به این ترتیب، دو گام اصلی برای رسیدن به یک زندگی ساده و سبُک هم مشخص میشوند: حذف اضافات و کنترل ورودیها*.
با وجود همۀ مطالبی که گفته شد، هر کدام از ما سبک زندگی خاص خودمان را داریم و نمیتوانیم برای هم نسخه بپیچیم که فلان طور باید زندگی کرد. تا وقتی که خودمان نیازی به تغییر احساس نکنیم، همۀ این حرفها باد هواست. هرکس باید خودش به این نقطه برسد تا به آزمودن چیزهایی متفاوت روی بیاورد. این نوشته هم بخشی از تجربیات من بود که دوست داشتم با شما در میان بگذارم، باشد که روزی برای کسانی که موقعیت مشابهی دارند راهگشا باشد.
* اگر به این موضوع علاقهمندید پیشنهاد میکنم این پادکست «بهترین خودت شو» و صحبتهای آیدین حبیبی دربارۀ سادهزیستی را از دست ندهید.
چه تجربه روان و جذابی از دور ریختن اضافات گفتید ، دوست دارم به زوئی من هم تجربه کنم.
خیلی ممنونم از لطف و توجهتون. خوشحالم که براتون جالب بوده؛ امیدوارم شما هم به شیوه خودتون از فواید این پاکسازی ها بهره ببرید.